منصور جلو آمد دست دور گردنم انداخت، مرا بخودش نزدیک کرد وگونه ام را بوسید وگفت: خدا نکنه .ایشاءا.... که من پیشمرگت بشم!

  • خدا نکنه منصور . اینقدر لوسم نکن
  • تو لیاقتش رو داری، بهت افتخار میکنم گیتی

در حالیکه کراوات منصور را مرتب میکردم گفتم: اونکه افتخار میکنه منم

  • دوستت دارم عزیزم. تو رو با دنیا عوض نمی کنم
  • به به! لیلی ومجنون دوباره زندخ شدن .مردیم از بوسه های شما!

از آغوش منصور بیرون آمدم و سلام کردم

  • سلام مادرجون!
  • سلام مامان!
  • سلام به امیدهای زندگیم ! گیتی جان عجب لباسی شده! خیلی ناز شدی
  • ممنونم، لباس شما هم قشنگه این مدل مو بهتون میاد

منصور گفت : اگه آماده این بریم، دیر شد.

  • من برم کیفم رو بردارم بیام
  • برو عزیزم ..ثریا!
  • بله آقا!
  • به مرتضی بگو سوییچ بنز سیاهه رو بده با اون بریم
  • بله، چشم

دو تا کیف سفید از کمدم برداشتم و از پله ها پایین آمدم .یکی را از این انگشتم آویزان کردم، دیگری را از آن انگشتم ووسط پله ها گفتم: منصور! مادر! کدوم کیف بهتره دستم بگیرم؟ که چنان لیزی خوردم و قل قل از پله ها افتادم که دیدنی بود. صدای ((یا ابوالفضل)) مادر و (( گیتی مواظب باش)) منصور. هنوز توی گوشم می پیچد .منصور و مادر شتابان بطرفم آمدند . منصور وسط پله ها مرا گرفت .تمام استخوانهایم درد گرفته بود. روی پله نشستم

  • چیزیت نشد گیتی؟
  • نه، چیز مهمی نیست
  • پات رو تکون بده ببینم .نکنه شکسته باشه
  • نه چیزی نشده
  • چرا دقت نمی کنی عزیزم؟
  • کف کفشهام لیزه، پله ها هم سنگ، همه دست به یکی کردن لباس امشب منو کثیف کنن .ببین چه به روزگار لباس نازنینم اومد .آخ! دستم چقدر درد میکنه .
  • ببینم! کمی ورم کرده گیتی .بیا بریم دکتر
  • دکتر چیه .منصور! چیزی نشده ضرب دیده .پام هم خراشیده
  • بلند شو بایست ببین جایت ناراحت نیست.

بلند شدم ایستادم وگفت: نه ، ببین خوب خوبم . آی کمرم

  • الهی بمیرم مادر! منصور، صد دفعه گفتم این پله ها سنگه ، خطرناکه ، موکتش کن .هی پشت گوش میندازی
  • همین فردا ترتیبش رو می دم مامان . خدا رحم کرد
  • آخ آخ جورابم هم که در رفت .عجب بساطیه ! شانس ندارم .حالا با این لباس چطوری بیام نامزدی ؟ شما برین من نمیام
  • خب، سر راه می ریم مغازه یه دست کت دامن سفید میخریم گیتی جان .اینکه غصه نداره . تو جون بخواه
  • من اینو دوست داشتم

ثریا گفت: خانم لباستون رو بدین من لکه هاش را براتون میشورم ، اتو میکنم .فقط نیمساعت، وقت میخوام

منصور گفت: نامزدی ما که نیست عجله کنیم .ببر درستش کن ثریا.ممنون

کیفها را از روی پله برداشتم وگفتم : بالاخره نگفتین کدوم یکی رو دستم بگیرم ها!

که همه خندیدند و منصور گفت: از دست قر وفر شما زنها که آدم رو نصفه جون می کنین .ثریا اول یه اسفند دود کن که واجبتره والـله!

  • چشم الساعه

وقتی بالا می رفتم گفتم: اینهمه مکافات کشیدم .آخر هم نگفتین کدومکیفو دستم بگیرم

باز همه خندیدند منصور گفت: همون زنجیر طلایی داره عزیزم

  • حق با منصوره دخترم !
  • ممنون، بالاخره این همه قل خوردن نتیجه داد

خلاصه ساعت نه ونیم در مجلس حاضر بودیم و جزو آخرین گروه میهمانها. نامزدی باشکوهی بود .شوهر نگین هم مثل خودش خوب و صمیمی بود. امشب الناز با کمال پر رویی از منصور تقاضای رقص کرد .ولی منصور سردرد را بهانه کرد و نپذیرفت .

بعد از شام ارکستر متوقف شد و آقای شرفی گفت: وحالا نوبت مهندس متینه. ما اینجا ویولنم داریم مهندس. بفرمایین سرافرازمون کنین

منصور بدون تعارف بلند شد و بطرف گروه ارکستر رفت .ویولن را گرفت وگفت: مجددا خدمت نگین خانم و همسرشون جمشید خان تبریک عرض میکنم .انشاءا... که سالهای سال در کنار هم خوشبخت و سعادتمند زندگی کنین .اجازه بدین اول آهنگی رو بنوازم که همیشه به عشق همسر عزیزم می نوازم .بعد یک آهنگ به افتخار عروس خانم و آقا داماد میزنم .چه افتخاری کردم، چه عشقی کردم! وقتی منصور نشست ، پدر نگین رو به من کرد و گفت: گیتی خانم نمی خواین جبران کنین و به ما افتخار بدین؟

آهسته به منصور گفتم: اجازه می دی منصور؟

  • میخوای چکار کنی گیتی ؟
  • میخوام هنرم رو نشون بدم
  • نکنه برقصی یا بخونی که قیامت به پا می کنم ها
  • چیه منصور خان اجازه نمی ده؟ مهندس یه امشب رو بخاطر ما گذشت کنین .
  • خواهش میکنم .داشتیم مشورت میکردیم
  • پس بفرمایین خانم متین

نگاهی به منصور کردم و بلند شدم .منصور با اضطراب به من نگاه میکرد .تو رودربایستی گیر کرده بود. بطرف پیانو رفتم .از شادمهر که پشت پیانو بود خواهش کردم که جایش را به من بدهد .پشت پیانو که نشستم همه برایم کف زدند .انگار منصور هم خیالش راحت شد که دیگران را همراهی کرد .

وقتی همه ساکت شدند گفتم: من هم به نوبه خودم تبریک عرض میکنم و این آهنگ رو به افتخار همه اونایی که قلب عاشق دارن و بخصوص سلطان قلب خودم منصور جان میزنم . و شروع به نواختن آهنگ سلطان قلبها کردم . در تمام مدتی که می نواختم منصور با لبخند و اشتیاق به من چشم دوخته بود. انگشتش را زیر گونه اش گذاشته بود و آرنجش را به دسته مبل تکیه داده بود و لذت میبرد . مادر هم با آهنگ من آرام تکان می خورد و در احساس غرق شده بود.

همه تا چند دقیقه کف زدند و فریاد دوباره دوباره سالن را پر کرده بود. بلند شدم و تشکر کردم و گفتم: ممنونم ولی اجازه بدین در یه فرصت دیگه در خدمتتون باشم .با اجازه . و بسمت منصور رفتم و سرجایم نشستم .منصور دستم را بلند کرد و بوسید وگفت: تو عشق منی عزیزم . بها افتخار میکنم

  • آفرین دخترم .محشر بود. کیف کردم .الهی فدای اون انگشتهای هنرمندت بشم.
  • ممنونم منصور جان .ممنون مادر جون شرمنده م نکنین
  • نگفته بودی پیانو میزنی شیطون؟
  • خواستم سورپریز باشه منصور جان
  • قربون اون سورپریزت برم .کادوی جشن تولدت یه پیانوئه
  • جدا؟ چه عالی!
  • بشرطی که هر روز آهنگ سلطان قلبها رو بزنی
  • روزها با پیانو برات میزنم ، شبها با تپشهای قلبم

منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و گفت: اگه موافقین بریم خونه .نامزدی دیگه بسه

زدم زیر خنده وگفتم : منصور هنوز کیک رو نبریدن .نمیشه با تو دو کلمه عاشقانه حرف زد؟

  • مگه شب نیست؟
  • چرا
  • خب میخوام صدای تپش قلبت رو بشنوم دیگه
  • منصور!
  • فدات . و دوباره دستم را بوسید .بالاخره ساعت دو نیمه شب بمنزل برگشتیم .فردا جمعه است و خوشحالم از اینکه منصور از صبح در کنار می ماند .قول داده که فردا من و گیسو را به دیزین ببرد. مادر جون هم گفته شاید بیایم .منصور دارد مسواک میزند .پس بهتر است تا نیامده دفتر دستک را ببندم

**************************

سه ماه دیگر گذشته .اکنون پنج ماه است که ازدواج کرده ایم و هنوز منصور دست از تعصبات و نگرانیهایش برنداشته .هرجا بخواهم بروم باید با او یا مادرش بروم . تازه به مادرش هم اطمینان ندارد و مدام نگران است و سفارش می کند . کم کم مادر زمزمه میکند که میخواهد برای دیدن خواهرش به آلمان برود و مقدمات سفر را فراهم میکند . می دانم که با رفتن مادر تاز بدبختیهای من شروع میشود. چون دیگر هرگز نمی توانم از خانه خارج شوم مگر با خود منصور. گاهی آرزو میکنم که ای کاش آنقدر دوستم نداشت .ولی باز بخودم نهیب میزنم که گیتی چه بسا کسانیکه به روز تو آرزومندند.همه آرزوی چنین همسری را دارند .تو ناشکری می کنی؟ او که اجازه همه به تو می دهد .آرایش ، رانندگی ، شنا ، اسکی ، پول هم که فراوان تو دست و بالت هست فقط می گوید همه جا باید با خودم باشی

مادر مهندس فرهان فوت کرد. خیلی متاثر شدیم. در تمام مراسمش به اتفاق گیسو شرکت کردیم .فرهان فوق العاده به گیسو علاقمند شده بود و قصد خواستگاری داشت که این اتفاق افتاد .چه حکمتی در کار است خدا می داند. دیر وزود دارد سوخت و سوز ندارد .فقط یکسال همه چیز به تعویق افتاد

دلم برای پدرم خیلی تنگ شده است. پنج ماه است که او را ندیده ام .خودم کردم که لعنت برخودم باد! اگر دروغ نگفته بودم خیلی راحت می توانستم با منصور بروم ببینمش .گیسو هم که آنقدر گرفتار کارش است که وقت ندارد برود پدر را به تهران بیاورد و دوباره ببرد. فقط ماهی یکبار پنج شنبه جمعه می رود شیراز به او سری می زند و می آید. البته اگر به منصور بگویم برویم عمویم را ببینم می آید ، ولی نمی خواهم او را در آسایشگاه ببیند. میترسم قضیه لو برود و دیگر به من اطمینان نکند

*************************

امشب پس از سه ماه مادر را به فرودگاه بردیم و راهی آلمان کردیم. آنقدر دلگرفته و غمگینم که حد ندارد. منصور هم حال عجیبی دارد .ولی به رو نمی آورد ومرا دلداری می دهد .جای مادر خیلی خالی است . بارش برف بهمن ماه بر غصه های دلم افزوده .آسمان هم مثل دل من و منصور گرفته حتی اگر آسمان صاف شود دل ما صاف نمیشود چون مادر تا شش ماه دیگر به ایران باز نمی گردد

**************************

یکماهی میشود که مادر ایران را ترک گفته ، آنقدر به من فشار آمده که آخر دیروز کار را یکسره کردم .با منصور که در شرکت بود تماس گرفتم .

·        بله؟

·        سلام منصور!

·        سلام عزیزم.چطوری؟

·        بد

·        خدا نکند .چرا بد؟

·        حوصله م سر رفته!

·        اتفاقا میخواستم الان بهت زنگ بزنم. خودت رو یه جوری مشغول کن عزیزم .تا بیام

·        با چی؟ با کی؟

·        چرا انقدر عصبی هستی گیتی .خیلی خب من امروز زودتر میام .ساعت یازده ملاقات مهمی دارم بعدش میام خونه

·        من دارم میرم خونه طاهره خانم

·        تو چیکار میکنی؟

·        همین که شنیدی

·        گیتی حوصله ندارم ها

·        اتفاقا من از تو بدتر!

·        بعد از ظهر با هم می ریم ، خوبه ؟ بهشون اطلاع بده

·        من الان حوصله م سر رفته، میخوام الان برم

·        خودت که می دونی تنها نمیشه بری ، پس چرا اصرار میکنی

·        اصرار نمیکنم .فقط خواستم بهت اطلاع داده باشم. ناهار اونجا هستم . ساعت چهار و نیم پنج میام.قربونت .خدانگهدار . وقطع کردم زنگ تلفن بصدا در آمد .دلم نیامد جواب ندهم

·        بله

·        چت شده امروز؟

·        زده به سرم .میخوام مثل بچه آدمیزاد سوار ماشین بشم ، برم خونه یه دوست این ایرادی داره؟

·        نمی ری! یک کلام! گفتم عصر می برمت، قول می دم

·        متاسفم

·        اول صبحی اعصاب منو خرد نکن گیتی .هزار جور گرفتاری دارن

·        ببین منصور بخدا قسم اگه اجازه ندی برم، دیگه منو تو این خونه نمی بینی، حالا خود دانی!

·        یعنی چی؟

·        دیگه تحملم تموم شده. نه ماه فرصت کافی نیست؟ پوسیدم تو این عمارت

·        پس با مرتضی وثریا برو. بعد هم خودم میام دنبالت

·        میخوام خودم برم .امروز باید تکلیف من معلوم بشه. یا به من اطمینان داری یا نداری

·        عزیزم اطمینان دارم . چرا باور نمی کنی؟

·        تا نذاری خودم برم ، باور نمی کنم

·        گیتی!

·        پس اجازه نمی دی؟ باشه!

·        خیلی خب قطع نکن ببینم

·        با کدوم ماشین میخوای بری؟

·        با بنز میرم .قرمز تو اون محل تابلوئه

·        خودت که تابلوتری خان!

·        من مواظب خودم هستم

·        من الان میام می برمت .خوبه؟

·        باز که رسیدیم سر جای اول منصور

·        خیلی خب برو ولی احتیاط کن .شما تلفن شون رو بده به من

·        یادداشت کن...... من تا یه ساعت دیگه اونجام زنگ بزن که مطمدن بشی

·        گیتی مواظب باش.آهسته برو

·        مواظبم ، ممنون که اجازه دادی .یه بوسه جایزه ت

·        با همین کارهات سرم شیره می مالی دیگه! کی برمیگردی؟

·        تو کی میای خونه؟

·        می دونی که آخر ساله وکار زیاده ، ساعت سه ونیم چهارشنبه تو که میخواستی زود بیای خونه

·        خب، تو که نیستی! بخاطر تو میخواستم زود بیام

·        من چهار و نیم پنج میام

·        چهار ونیم پنج نه، دقیقا کی؟

·        ای بابا مگه سربازخونه س؟

·        خواستی راه بیفتی تماس بگیر

·        چشم! امری باشه

·        مواظب باش عزیزم

·        راستی تو نمیای منصور؟

·        تو که میگی خودم میخوام برم

·        ناهارو میگم

·        باهات تماس میگیرم

·        باشه سعی کن بیای

·        دیگه سفارش نکنم ها!

·        بابا بالاخره یا می میرم یا می دزدنم راحت میشی دیگه!

·        نمیخواد بری خودم اومدم ببرمت

·        منصور!

·        ساده برو گیتی! آرایش نکن، لباس پوشیده بپوش

·        والـله ، نه میخواستم راه راه برم، نه لخت

·        خداحافظ عشق من

گوشی را گذاشتم و از خوشحالی دستهایم را به هم مالیدم و به طاهره خانم زنگ زدم و اطلاع دادم .سریع رفتم بالا حاضر شدم .بلوز و شلوار گلبهی رنگی پوشیدم .تل سفیدی زدم و کیف سفیدی انتخاب کردم .نیمساعت بعد آمدم پایین

  • بیرون تشریف می برین خانم جون؟
  • بله ثریا خانم، می رم منزل طاهره خانم .ناهار اونجا هستم
  • به آقا بگم یا نگم گیتی خانم
  • من کی تا حالا به منصور دروغ گفتم؟
  • جسارت نکردم، آخه می دونین که آقا حساسند
  • بهش اطلاع دادم.با هزار بدبختی و خط ونشون رضایت داد . دیوونه م کرده بخدا. انگار آسمون سوارخ شده و فقط گیتی افتاده زمین
  • ماشاءا... بر و رو دارین .جذابین، آقا هم نگران میشه .خب دوستتون داره
  • گاهی آرزو میکنم ای کاش انقدر دوستم نداشت .خب منم دوستش دارم ولی اذیتش که نمی کنم!
  • درست میشه خانم جون مردها اولش اینطوری اند
  • ایشاءا...! فعلا که امروز رضایت داده تا فردا
  • الحمدالـله .بفرمایین دیرتون نشه
  • شما هم بیاین بریم ثریا خانم. نمی خواهید به زری خانم سر بزنین؟
  • نه، ممنونم شما بفرمایین خوش بگذره
  • منصور شاید بیاد خونه طاهره خانم . زیاد منتظرش نباشین
  • باشه خانم
  • خدانگهدار
  • خدا به همراهتون مواظب باشید

خداحافظی کردم و سوییچ را داخل قفل ماشین انداختم که صدای بوق ماشین منصور را شنیدم .نگاهی به ثریا خانم انداختم و سر تکان دادم و گفتم : آخرش می ذارم می رم بخدا. ثریا خانم هم سر تکان داد . پیاده شدم .منصور کنار ماشین من پارک کرد . از شدت عصبانیت حالت انفجار به من دست داده بود. دستهایم را روی سقف ماشین و سرم را روی دستهایم گذاشتم و بحال خود افسوس خوردم که چطور آزادی ام را با عشق عوض کردم .ای که خاک بر سر من کنند .خب در قلب صاحب مرده ات رو می بستی که اینطور گرفتار نشی .حالا بکش ! با چشم غره نگاهی به منصور کردم که از ماشین پیاده شد .

  • سلام آقا خسته نباشین
  • سلام ثریا
  • چرا اینطوری نگام میکنی گیتی جان.خب اومدم دنبالت دیگه
  • مگه قرار ملاقات نداشتی؟
  • به گیسو سپردم اگه اومدم سرگرمشون کنه تا برگردم
  • یعنی واسه شون برقصه یا بخونه

منصور نگاهی گله مند به من کرد. بعد گفت: مگه نمیخوای بری؟ بیا بریم دیگه

  • با شما نخیر!
  • من وقت ندارم گیتب .انقدر بحث نکن

عصبانی سوییچ را از ماشین در آوردم و بسمت منزل راه افتادم

  • گیتی! و دنبالم آمد. وسط پله ها بودم که گفت: مگه با تو نیستم؟ ایستادم
  • چرا امروز اینکارها رو میکنی؟
  • برای اینکه از دستت دیوونه شدم! خسته شدم! دیگه نمیتونم تحملت کنم!نه ماهه منو تو این خونه حبس کردی اصلا نمیخوام دوستم داشته باشی و راه افتادم .بیچاره ثریا تا دید بحثمان بالا گرفته رفت تو آشپزخانه
  • مگه به غل و زنجیرت کشیدم؟

در اتاق خواب را محکم به هم کوبیدم و بحالت مادر مرده ها لبه تخت نشستم .منصور در را باز کرد . این کارها چیه؟ خجالت نمی کشی جلو ثریا ؟

  • این سوال رو باید از تو پرسید
  • بده برات ارزش قائلم؟ ده نفر رو علافت کردم و کار رو رها کردم اومدم در خدمت جنا بعالی باشم؟
  • آره بده! برای اینکه این خدمت نیست ! شکه ! تردیده
  • من به تو شک ندارم .این ده هزار دفعه .بلند شو بریم دیر شد
  • نمی رم. اصلا نمی رم! برو به کار مردم برس. و از سلاح بانوان استفاده کردم و زدم زیر گریه

منصور در را بست و آمد کنارم نشست وگفت: چرا گریه میکنی؟

  • برو بذار به درد خودم بمیرم .بلند شو برو!
  • خدا نکنه .ایشاءا.... درد وبلاهات بیاد به جون من
  • نمیخوام قربون صدقه م بری .ازادی مو نگیر
  • خیلی خب، بلند شو برو ولی گریه نکن. بلند شو دیگه ، پشیمون می شم ها

اشکهایم را پاک کردم وگفتم : نمی رم حوصله شو ندارم . و گوشی را برداشتم تا شماره طاهره خانم را بگیرم که تلفن را قطع کرد و گوشی را گرفت و سرجاش گذاشت وگفت: من الان حوصله تو سرجاش میارم

  • ولم کن منصور چه وقت این کارهاس؟
  • اتفاقا حالا وقتشه عزیز من که اینطور خوشگل شدی. بوی عطرت تا سر باغ میاد، اونوقت میگی ولت کنم؟ در حالیکه گردنم را می بویید گفت: اینه تیپ ساده ای که گفتم بزنی؟
  • شلوارم که ساده س. بلوزم هم که ساده س .بفرمایید ساده چه جوریه که ما هم بفهمیم

در چشمهایم نگاه کرد ویکمرتبه دو تایی زدیم زیر خنده

  • شیطون بلا!
  • دیرم شد منصور. بهشون خبر دادم، بده .منتظرند . تو هم مگه قرار نداری؟
  • بد اینه که شوهرت ازت راضی نباشه عزیزم!

***************************

·        اجازه می فرمایین بریم مهمونی ظهر شد

·        تو مهمونی شما جایی برای من نیست؟

·        چرا ینست؟

·        اتفاقا خوشحال می شن .ناهار بیا

·        ببینم چی میشه . شاید اومدم تماس می گیرم

·        باشه هر طور راحتی

·        اون چیه می مالی؟

·        لبم خط خط و راه راه شده. می مالم که ساده بشه . بالاخره تو شوهرمی و باید ازت اطاعت کنم

هر دو لبخند زدیم .منصور همانطور که دو دستش را زیر سرش گذاشته بود و دراز کشیده بود .به پهلو شد و گفت: پش حالا که میخواهی اطاعت کنی بیا اینجا!

از آینه رو برگردوندم و گفتم: چیکار داری؟

  • میخواهم ببینم رژت چه بویی می ده
  • جلو رفتم و صورتم را به صورت منصور نزدیک کردم . منصور بوسه ای گرفت وگفت: خوشبو وخوشمزه س!حالا میتونی بری
  • منصور پاکش کردی که!اِِه!
  • اینطوری خیالم راحتتره. والـله آقا کریم و جوونهای تو کوچه هم راحتترن

دست به کمرم زد و گفتم : جدا که دست هر چی شارلاتانه از پشت بستی منصور،

  • شارلاتان بودم که تو رو صاحب شدم دیگه ، خوشگل خانم

بوسه ای به گونه منصور زدم و گفتم : خیلی دوستت دارم. بعد رفتم جلو آینه و دوباره رژ زدم و کیفم را برداشتم

منصور بلند شد سری تکان داد وگفت: مثل اینکه تا اینکارها رو نکنین،روحتون آرامش نمی گیره

  • مثل اینکه روح شما مردها هم آرامش نمیگیره. من رفتم منصور جان

منصور لباسش را مرتب کرد. موهایش را شانه زد و دنبالم راه افتاد . بریم عزیزم. چپ چپ نگاهش کردم

  • چرا اینطوری نگام میکنی .منظورم اینه که تو برو مهمونی ، منم می رم شرکت

نیشم تا بنا گوش باز شد. آفرین ، حالا شدی پسر خوب

خنده ای کرد و دستش را دور شانه هام انداخت و با هم از پله ها پایین آدیم. ثریا مات ومبهوت به ما زل زده بود. حتما بیچاره می گفت اینها که کمر به قتل هم بسته بودند و دنبال هم کرده بودند که داشتند بالا می رفتند . پس چی شد که عاشقانه دارند پایین می آیند .خودم خنده ام گرفت. از لبخند من هم ثریا لبخند زد .منصور با لبخند گفت: چیه ثریا؟ تا حالا ندیدی زن و شوهر با هم از پله ها بیان پایین

  • نه مثل شما عاشق وشیدا آقا! انشاءا.... همیشه اینطور باشین
  • ممنون ثریا
  • ما رفتیم. خداحافظ
  • بسلامت
  • من شاید ناهار برم پیش گیتی .منتظم نباش
  • بله آقا ، خوش بگذره
  • نه گیتی جان  تو بیا با این یکی برو . خیالم راحتتر باشه، اون ترمزش کمی دیر می گیره .مرتضی باید ببره لنتهاش رو عوض کنه
  • باشه عزیزم . پس تو هم مواظب باش

سوار ماشین شدم .منصور هم سوار آن یکی شد. اول من رفتم بعد منصور.

احساس سبکبالی میکردم .احساس آزادی ، احساس غرور و احساس خوشبختی!

به منزل طاهره خانم که رسیدم بوی آجر آب خورده روحم را تازه کرد. چقدر این بو را دوست داشتم .بعد از سلام و علیک هنوز پایم را در اتاق نگذاشته بودم که زنگ تلفن بصدا در آمد. نرگس گوشی را برداشت . از محترمانه صحبت کردنش فهمیدم با منصور صحبت می کند.

  • گیتی خانم آقای مهندسن
  • سلام منصور جان
  • سلام! راحت رسیدی عزیزم!
  • بله، همین الان رسیدم .هنوز ننشسته بودم. چقدر تو دقیقی
  • میگم دلشوره میگیرم باور نمی کنی؟
  • قرار داد رو بستی؟
  • داریم می بندیم .اون هم با طناب رخت ، ده دور

زدیم زیر خنده .از وسط جلسه تماس می گیری؟

  • نه گیتی جون کنار جلسه بهتر از وسط جلسه س
  • منصور اذیت نکن!
  • تو مهم تری یا جلسه، عشق من؟
  • ممنونم
  • آره قرار داد بستیم دارن میوه میخورن، من هم اومدم جوار گیسو خانم دارم با شما صحبت میکنم
  • گیسو چطوره؟
  • خوبه، سلام می رسونه
  • سلام برسون
  • چشم، گیسو خانم ، گیتی خانم سلام می رسونه .ایشون باز هم سلام می رسونه
  • منصور، طاهره خانم اشاره می کنند که ناهر حتما بیای
  • مزاحم نباشم. می ترسم دعوام کنی و دوباره بهم چشم غره بری
  • نه مطمئن باش، کی میای؟
  • تا دو ونیم میام .امروز حوصله کار ندارم
  • پس بیا صبر می کنیم با هم ناهار بخوریم .طاهره خانم می گن گیسو رو هم بیار
  • ای به چشم .دیگه کی رو بیارم .فرهان رو هم بیارم؟
  • منصور!
  • کاری نداری عزیزم؟
  • نه، منتظریم .خداحافظ
  • خداحافظ

منصور وگیسو ساعت دو وسی وپنج دقیقه آمدند.آقا کریم هم همان موقع ها آمد و از دیدن ما جا خورد و البته خیلی هم خشوحال شد. آخر شب هم به اتفاق گیسو به خانه برگشتیم .اولین جمله ای که گیسو تو ماشین به من گفت. این بود: آزادیت مبارک خواهر. ولی خودمونیم خیلی نگران بود، اصلا نفهمید چطور قرار داد بست

  • نمی دونی چقدر دوستش دارم گیسو .فکر نمی کنم بشه حدی برای این محبت تصور کزد
  • خب الهی شکر. ولی انقدر به هم وابسته نباشین
  • تو شرکت، منصور چندتا سیگار میکشه گیسو؟
  • والـله من ندیدم بکشه جز امروز که یکی کشید .یعنی هر موقع سیگار بکشه می فهمم با تو مسئله پیدا کرده
  • لابد اون رو هم وقتی کشید که من تو راه بودم. اینطوری که آزادی بنده به ضرر سلامتی منصور تمام میشه. اسیر بمونم بهتره
  • بله، اسیر منصور باشی بهتره. نگاه کن چطور داره پشت ما می آید از بادیگارد بدتر اینه گیتی .

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395برچسب:, | 10:45 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود